گـُوبـــاره
 

Thursday, October 09, 2025


ما همه بی هم هستیم 




 ما همه بی هم هستیم

بی هم در عالم هستیم

 

هرچند یک به یک در

خطِ مقدّم هستیم

 

از همدگر گریزان

هستیم و بی غم هستیم

 

یک دسته حزب اللهی

اهل مُحرّم هستیم

 

یک دسته شاه اللهی

درهم و برهم هستیم

 

برخی چپول و بی پول

حقِ مسلّم هستیم!

 

ما دو به دو زیادیم

گر یک به یک کم هستیم

 

ما دشمنان خویشیم

با تو دمادم هستیم

 

"آباد باش ای ایران"

ما پات محکم هستیم

 

"دل شاد باش ای ایران"

ما نیز کم کم هستیم

 

"از ما فرزندان خود"

بگذر که بی هم هستیم



Post a Comment

Saturday, September 20, 2025


هوش مصنوعی با کسی شوخی نداره!  


 شخصی مطلب زیر را برای من فرستاده و خواسته است که شعرش را بخوانم واگر "عشقم کشید"، نظری و شاید هم نقدی درباره اش بنویسم. خواندم و چون نقد و نظری نداشتم، دست بدامن هوش مصنوعی (چت جی بی تی) شدم و او را به روح بزرگ جدش بزرگوارش اَلن تورینگ* سوگند دادم که نظر دبش و نقد جانانه ای درباره این شعر بنویسد. ایشان هم مکث کشداری کرد و دایره اش را هی چرخاند و چرخاند و پس از یک دقیقه نوشت: والّلا چی بگم؟

 نوشتم: انتظار چنین پاسخی را نداشتم. من که از شما نخواستم که اورانیوم غنی کنی یا راکتور اتمی بسازی!

نوشت: می فهمم چی میگی، اما بقول معروف تعریف از خود کردن،.... چیز خوردن است. آخه این شعر را خودِ من نوشته م.

بهتره شما درباره ش نظر بدهی.

 شگفت زده پرسیدم: راست میگی؟

نوشت: به حضرت عباس!

من بقول امروزی ها "هنگ" کردم. شعر را اینجا می گذارم، شاید شما با نیت نقد و نظر آن را بخوانید:

  شهر،

در خوابِ چراغ‌های خاموش
خود را در آیینه‌ی شکسته تماشا می‌کند.

صدای نان
از دیوارهای سیمانی بالا می‌رود،
اما دهانِ گرسنه‌ی کودکان
به رنگِ خاک خاموش می‌ماند.

آدم‌ها

در صفِ طولانیِ سکوت
چشم‌هایشان را
به دستِ نامرئی قدرت سپرده‌اند.

و من،
در میان این همه سایه،
به دنبال قلبی می‌گردم
که هنوز
بلد است از حقیقت
بوی گل بشنود.

………

*در سال 1950 الن تورینگ؛ ریاضی دان جوان انگلیسی، در مقاله ای بنام "ماشین حسابگری و هوش"، پرسید: آیا ماشین هم می تواند توانایی اندیشیدن داشته باشد؟ این پرسش نخستین جرقه ی رشته ای بنام هوش مصنوعی (Artificial Intelligence) شد. از این رو، تورین را اکنون پیشاهنگ علوم کامپیوتر و هوش مصنوعی می خوانند.  

https://www.cs.ox.ac.uk/activities/ieg/e-library/sources/t_article.pdf



Post a Comment

Saturday, August 30, 2025



 

عجـب قهـرمـانـانـه و نرمشـی
تو اعصاب ما را کنی خش خشی
پس از جنگ و بی آب و برقی، کنون
مـکـانیـزم ماشـه را می کشـی؟




Post a Comment

Thursday, August 28, 2025


دیکتاتورها از اهل اندیشه و از تاریخ بیزارند.  


 دیکتاتورها راهزنان سیاسی اند. هردیکتاتوری می داند که شایسته ی جایگاهی که در آن است، نیست. آگاهی از این حقیقت، از زمان پیروزی دیکتاتور آغاز می شود و مانندِ خوره به جانش می افتد و او را از درون می فرساید. از آن پس، هرچه دیکتاتور در دل و جان خود کوچکتر و درون-تهی تر و زبونتر می شود، بر فیس و افاده ی خود می افزاید، تا فرومایگی و لرزندگی درون خود را با بادی که در زمان بیداری به غبغب می اندازد، پنهان کند. این باد و بُغ مکانیزمی غریزی ست که همه ی پستانداران دارند و درهنگام ترس و لرزِ رویارویی با خطر بکار می افتد.(۱)

چون هر دیکتاتور، نیک می دانند که بزرگترین جایگاه سیاسی و اجتماعی کشور را با زور و خونریزی و ای بسا که با کمکِ بیگانگان گرفته است، بر آن می شود که “حقیقت” را تحریف کند. اما چون حقیقت تحریف پذیر نیست، او بناگزیر، می کوشد تا روی هر حقیقتی را با واقعیتی سازگار با روز و روزگارِ خود بپوشاند. برای نمونه، ادعا می کند که وی در بزنگاهی تاریخی که به نظر او، کشور دچار آشوب و نابسامانی های فراوان بوده است و خطر تجزیه چندپاره شدن سرزمین باستانی او می رفته است، بناگزیر و علیرغم میل باطنی خود، به ندای وجدان و اخلاق و تاریخ و انسانیت پاسخ مثبت داده است، تا با قربانی کردنِ خود، کشور را نجات دهد! در پی این ادعا، دیکتاتور ناچار است که تاریخ را تحریف کند تا بتواند آن را در قامت ناساز و بدقواره ی خود مهندسی کند و چشم انداز آینده را در راستای ماندگاری حکومت خود بسازد و اخلاقی همساز با آن شکل دهد. او بدین گونه، دیواری بلند از دروغ بر دروغ بر دروغ بنا می کند که البته نمی تواند تا ثریا بالا رود و روزی بناگهان برسرِ او و عمله و اکره اش فرو می ریزد.

همه ی دیکتاتور از اندیشیدن، بویژه ایدیشه ی انتقادی گریزان ند و از اندیشمند و دانشمند و روشنفکر و تاریخ نگارِ بی طرف که در هرجا توانایی تمیز دادن راست از ناراست را دارد و می تواند پوسته ی رویین واقعیت های دروغین را از روی حقیقت ها برکند، بیزارهستند. امیلیو جنتیله (Emilio Gentile)؛ مورخ نامدار ایتالیایی که بزرگذاشتِ ابزارگونه و دروغینِ آداب و نمادها و سمبول های افسانه ای کهن را ویژگی بزرگ حکومت ایدئولوژیک می داند، برآن است که اگرچه دشمنی با دانایان و اندیشمندان و نویسندگان در حکومت های فاشیستی نمایانتر از گونه های دیگر حکومت های دیکتاتوری ست، اما حقیقت این است که هیچ فردی که بناحق در جایگاهی که شایشته او نیست، می نشیند، نمی تواند دلِ خوشی از آنان که اهل کندوکاو و بررسی و حقیت یابی در گستره ی همگانی هستند، داشته باشد.(۲)

دیکتاتورها با تاریخ گرفتاری بنیادی دارند. آنان از تاریخ می هراسند و خوش می دارند که زمان در ذهن شهروندان از نقطه صفر، یعنی زمان به قدرت رسیدن هریک از آن هاست، آغاز شود. هر دیکتاتور تاریخ را به روایت خودش می نویسد که با رفتن او به زباله دان تاریخ انداخته می شود. دیکتاتورها تاریخ را برای بهره گیری ابزاری در راستای ماندگاری حکومت های خود می خواهند. چنین است که هیچ دیکتاتوری از تاریخ درس نمی گیرد. تاریخ نیز از کسی که از آن چیزی نیاموزد، به نیکی یاد نمی کند.

اگر تاریخ را ترنی بسوی آینده بپنداریم، می توانیم بگوییم که نگرشِ تاریخی، بلیطِ این ترن است. تنها کسانی که این نگرش را دارند، می توانند به آن بپیوندند.

هراس گروه ها و سازمان های سیاسی، قبیله ای، دینی و نیز حزب های فاشیستی و حکومت های دیکتاتوری از اهل اندیشه و تاریخ و پژوهش و روشنگری و ردیابی های بی طرف، هراس از آشکار شدن* حقیقت* است. از این رو، راهزنان قدرت و دارندگان ثروت، همیشه در پی خریدن و خنثی کردن اندیشمندان و منتقدان خود می شوند. اما اگر این کار شدنی نباشد، از کشتن آن ها هیچ پروایی ندارند. چنین است که گروه ها، سازمان ها و حزب های سیاسی ای که اهل اندیشه و قلم را خوار می دارند و به آنان برچسب های ناشایست و ناروا می زنند، باید دارای گرایش های فاشیستی پنداشت.

دنبـــاله



Post a Comment

Thursday, July 31, 2025


نایب امام زمان 


 تصویر لینک

در مجلس عروسی پسر عباس میرزا ، فتحعلی شاه به صدر اعظم، میرزا شفیع مازندرانی شراب تعارف کرد، اما میرزا نخورد.
شاه گفت: اگر ننوشی باید پنج هزار تومان جریمه بدهی.

صدر اعظم جریمه را پرداخت و پس از آن، داستان را در نامه ای محرمانه، به میرزای قمی که آیت الله عظمای آن روزگار بود، نوشت.

میرزای قمی در پاسخ اش نوشت: شما بیجا کردی که از فرمان سلطانِ اسلام پناه سرپیچی کردی. باید شراب را می نوشیدی و پنج هزار تومن به ولی امر زمان، نایب امام زمان ( که خودش بود) می پرداختی.
صدر اعظم چون آن پاسخ بخواند، فریاد برآورد که امام زمان، عجب مادر ......ای را نایب خود کرده است.

بازگشت



Post a Comment

Tuesday, July 29, 2025


چگونه شاه سرنوشت خود را بدست خویش رقم زد؟ 


در ستونِ بررسی کتاب در روزنامه ی گاردین در این هفته، جان سیمپسون؛ ویراستار بخش رویدادهای جهانی در بی بی سی، کتابِ " شاهنشاه: سقوطِ شاه، انقلاب 1979 و ویرانی خاورمیانه" نوشته ی اسکات اندرسون را بررسی کرده است. اسکات اندرسون؛ خبرنگار زبده ی امریکایی و نویسنده چندین کتاب درباره ی رویدادها و روندهای سیاسی در خاورمیانه است. در این بررسی جان سیمپسون به بازنوشتِ چند نکته از کتاب اندرسون پرداخته است که من چندی از آن ها را در این یادداشت، فشرده وار می آورم.  

نخست این که محمد رضا شاه پهلوی مانند قهرمان های تراژیک در نمایشنامه های شکسپیر، نمایی پُرکبکبه و شکوهمند داشت و درونی لرزان، ریزان، بیمناک و ناتوانن. او نیز چون ریچاردِ سوم، با خویشخوشخواهی زمینه ی فروافتادن از تخت  پادشاهی خود را بدست خود فراهم آورد. این گونه بود که بسیاری از نزدیکان شاه، او را دوست نمی داشتند. او همیشه دوستان خود را ناامید می کرد، زیرا توان تصمیم گیری نداشت و عادت داشت که اندرزهای آخرین کسی را که درباره موضوعی می دید، بپذیرد. آنتونی پارسون، آخرین سفیر انگلیس در ایران که از هر دیپلمات دیگری به او نزدیکتر بود، درباره شاه گفته است که، "دوست داشتن شاه دشوار بود. او بسیار مظنون بود و شک نداشت ما می خواهیم او را بی اعتبار کنیم. با این همه، او چنان آسیب پذیر می نمود که دل آدم بحالش می سوخت."

اندرسون در این کتاب نشان می دهد که شاه سرنوشت خود را بدست خودش، با دخالت در کارهایی که باید از آن ها دوری می کرد، شکل داد. او پس از سفر کارتر به ایران در سال 1978 میلادی از یکی از وزیران خود خواست که مقاله ای با نام مستعار بنویسد و در آن خمینی را جاسوس انگلیس بخواند و منتشر کند. آن وزیر هشیار و خردمند یاد آور شد که این چنین مقاله ای می تواند در کشور آشوب بپاکند. اما شاه، سرمست از ستایش های کارتر، سخن آن وزیر را ناشنیده گرفت. مقاله منتشر شد و آشوب نیز بپاشد. حتی زمانی که شمار تظاهرات و تظاهر کنندگان رو به افزایش داشت، شاه بی هیچ دلیلِ خردپذیری از صدام حسین خواست که خمینی را که در حومه نجف در کُنجی  نشسته بود و دسترسی به او آسان نبود، از عراق بیرون کند. صدام چنان کرد. خمینی به فرانسه رفت و کانون توجه رسانه های جهان شد و دسترسی به او برای همگان آسان. او نیز پروژه ی خود را بیش و پیش از گذشته به پیش برد. شاه رفت و خمینی آمد و به قدرت رسید.  

به نوشته جان سیمپسون، اندرسون نیز مانند همه نویسدگان امریکایی که درباره انقلاب ایران نوشته اند، در کتابِ خود بر روابط ایران و امریکا پرداخته است و به عواملِ دیگر، کمتر بها داده است. البته او برای نوشتن این کتاب، با فرح پهلوی گفتگو کرده است. به نوشته ی اندرسون، فرح می دانست در ایران چه می گذشت، اما ناتوان از تاثیر گذاری برهمسرِ خود در پیش گیری آنچه روی داد، بود.

جان سیمپسون در پایان بررسی خود نوشته است: از خاورمیانه تا جنگ در اوکراین، جهان همچنان شاهدِ پس لرزهای فروافتادن شاه از اریکه ی قدرت است. این چگونگی آدم را وسوسه می کند که بگوید چون این ریچارد دوم - یعنی محمدرضا شاه- نمی توانست دست از دخالت های بیجای خود در اموری که باید دست نخورده می ماندند، بردارد، این تراژدی پدید آمد. تراژدی ای که دامنه آن فراگیرتر از حکومت پهلوی بود.       

دنبـــاله: 




Post a Comment

Sunday, July 20, 2025


خواری انسان پیرامونی 


یورش های ناگهانی امپراتوری های جهانخوارغربی مانندِ پرتغال و اسپانیا از سده ی پانزدهم میلادی و سپس دامن گستری حکومت های انگلیس، فرانسه و هلند و سپس تر امریکا و روسیه در سده ی بیستم، برای نخستین بار در تاریخ، جهانیان را به دو گونه انسان: کانونی و پیرامونی بخش بندی کرد. استعمارگران اروپایی، اروپا را کانون جهان نوین می پنداشتند و دیگر سرزمین ها را پیرامونِ آن کانون. این بخش بندی را انقلاب صنعتی اروپا که در پی ساختن جهانی نو بود، بیش از پیش پیکرمند تر و باورپذیرتر کرد. غربیان براین باور بودند که سونامی بزرگی بنام خیزش روشنگری که چشم انداز آنان را دگرگون کرد و آن ها را وادار به بازتعریف خود و جهان و پیوندِ میان این دو کرد، رویدادی غربی بود که بوسیله غربیان، برای مردمان کشورهای غربی و در راستای "پیشرفت" و بهزیستی آنان و بهسازی ریستومشان شکل گرفته بود. رویدادی که مردمان سرزمین های دیگر، نه با بنیادهای آن آشنا بودند و نه هیچ دستی در ببار نشاندن آن داشتند. اگرچه موادِ خام بسیاری از برساخته های صنعتی غربی، از آغاز انقلاب صنعتی تاکنون، از سرزمین های پیرامونی به حوزه ی کانونی آورده شده است، اما پیرامونیان حتی آزادنه دستی در این چگونگی نداشته اند و ای بسا که بسیاری از مواد کانی آن سرزمین ها، با زور و بی بها به کشورهای غربی  صادر می شده است. همین امروز نیز بسیاری از قراردادهای صادرات مواد کانی، از فرآورده های نفتی گرفته تا فلزاتِ گرانبها، با نیرنگ و زور و زر بسته می شود و سود آن ها در پیوندهای هزارتوی بانک جهانی و پیمان نامه ها و پروتکل های بارزگانی به حساب هایی در بانک های بزرگ غربی واریز می شود.

ساختارهای نهادینه شده ی بازرگانی و اقتصادی مانندِ شیوه ی خیزو ریز سرمایه و بانک و بیمه و تولید و توزیع و پخش و فروش در جهان به گونه ای ست که با آن که ثروت های طبیعی و زیستومی بسیاری از کشورهای پیرامونی سده هاست که به شیوه ی قانونی فروخته می شود، اما آن کشورها هماره به بانک جهانی و بنگاه های مالی کشورهای غربی بدهکارند. یعنی که این ثروت ها به شیوه ی به ظاهر قانونی، غارت می شود.  این گونه است که این کشورها اکنون سده هاست که کشورهای "درحالِ توسعه" خوانده می شوند و مردمان آن ها در نگاه غریبان، "جهان سومی" پنداشته می شوند. این برچست ها، مردمان کشورهای پیرامونی را "خوار" کرده است و آنان را برروی نردبانِ رده بندی انسان کنونی، در پله های زیرِ مردم کشورهای کانونی جا داده است. خواری پیرامونی یا جهان سومی بودن، تنها برای نداشتن دولت های دموکراتیک، نهادهای مدرنِ مدنی، تهیدستی مردمان، بی قانونی و نداشتن ثبات سیاسی نیست، بلکه بخاطر برچسبِ سیاسی "جهان سومی" داشتن، بمعنای انسانی فرودست، ناآگاه، حاشیه نشین و بی خبر از رویدادها و روندهای جهان مدرن است. انسانی که از زمان آشنایی خود با فرهنگ و تمدن غربی با بُحران هویت روبرو شده است و نه بدرستی می داند که کیست و نه چه جایگاهی در جهان کنونی دارد. این انسان در پنداره ی غربی ها، آموزش و پرورشی دیمی دارد و خویی جنگلی و زیستی طبیعی و طبیعتی یویو مانند و ناپایدار و پیش بینی ناپذیر و خطرناک!

بسیاری از فیلسوفان، اندیشمندان و نویسندگان غربی، تا سده ی 20 میلادی می گفتند و می نوشتند که اگرچه مردمان مستعمره ها در افریقا وآسیا ریختی انسانی دارند، اما چون جهان را به گونه ی دیگری تجربه می کنند و طبیعتی افسون گرا و افسانه باور و خرافی دارند، عواطف و احساساتشان مانند غربیان نیست و آنچه برآنان می گذرد را سلطه ی بیگانه و بهره کشی ظالمانه نمی دانند. آنان در پیوند با زیستبوم های دشوار و فرهنگِ افسانه باور و سنّت های کهن- بیخ و خُلق و خُوی جنگلی یا کویری ای که دارند، هرگز نتوانسته اند که بر نردبان کمال، همانند غربیان به "کمال انسانی" دست یابند! برای نمونه، می توان در این راستا به نام های دو فیلسوف بزرگ غربی:ایمانوئل کانت و فردریش هگل اشاره کرد.

زاده شدن در سرزمینی که بخشی از جهان سوم خوانده می شود، آمدن به جهانی ست که بیگانگان، پیشاپیش جایگاه آن را در پیوند با کانون قدرت ونظم جهانی شناسایی و نام گذاری کرده اند. این یعنی هر کودکی که در آن سرزمین زاده می شود، از آغاز به جهانی می آید که ازآن او نیست. جهانی که با خشم و خشونت و خونریزی، نظمی ناراست و نابرابر و  ناهماهنگ بخود گرفته است و میلیاردها نفر را بی که بخواهند و یا بدانند، پیش از آمدن به جهان، با انگ "جهان سومی" ، محکوم به جایگاهی فرودست و زیستی دیمی و تاریخی بحرانی می کند. جهان سومی یعنی انسانی کم بها و گاه بی بها که همیشه و در همه جا به او با دیده ی تردید می نگرند. انسانی که همیشه باید بی گناهی خود را به شیوه های گوناگون نشان دهد. یعنی داشتن گذرنامه ای که با آن به دشواری می توان از جایی به جاهای دیگر گذر کرد. یعنی انسانی که وجودش مسئله ساز پنداشته می شود و حضورش نگران کننده وخطرناک!

اگرچه پنداره ی دیگر انگاری که غربیان را سرآمدِ مردمان جهان می انگارد، رازی پنهان پنداشته می شود که تنها فاشیست ها و تندروان افراطی پرچمداران آن هستند و آشکارا درباره اش سخن می گویند و می نویسند، اما بازتاب های آن از آغاز یورش های استثماری تاکنون در همه ی رویدادها و روندهای سیاسی و ستیزها و نبردهای بزرگ مانند؛ دو جنگ جهانی و نیز خیزش های آزادی خواهی و استقلال طلبی و ناسیونالستی دیده شده است. نمونه ی زنده ی این چگونگی، آتش افروزی و درنده  خویی ارتش اسرائیل در خاورمیانه ، بویژه با مردمان فلسطین، سوریه و ایران است. این شیوه از ددمنشی که جهان را به شگفتی واداشته است، بربنیاد این پیش پنداره استوار است که جانِ مردمان آن کشورها بی بهاست و ریشه کن کردنشان، شکلی از زیستبوم زدایی از آفت های زیستی! 

خواری جهان سومی بودن را در این پیشنهاد ترامپ که می خواهد فلسطینی ها را ازغزه بروبد و بر روی خاک آن شهر که آرامگاه هزاران هزار فلسطینی آزادی خواه است، عشرتکده ای با هتل ها و کازینوهای سوپرلوکس بسازد و آنجا را "مونت کارلو"ی خاورمیانه بنامد، می توان دید. این خواری را همچنین در خواهش و التماس برخی از ایرانیان از حکومت های امریکا و  اسرائیل برای حمله به ایران و دل سپاری برخی از دریوزگانِ سیاسی به "حمله ی نجات بخش اسرائیل" می توان دید. خواری جهان سومی بودن را در هارت و پورت های پوچ سردمداران حکومت آخوندی و شکست شرم آور آنان و نیز در آسمانِ بی در و پیکر ایران و کارخانه مونتاژ پهپادهای اسرائیلی در خاک ایران و در وحشتِ گویندگان تلویزیون های ایران و سوریه، در هنگام بمباران پس زمینه ی برنامه ی زنده می توان دید. این خواری را در این که در سراسر کشورهایی که جهان سوم خوانده می شود، حتی یک دولتِ دموکراتیک نمی توان یافت نیز می توان دید. هم نیز در لشکر فزاینده ی گرسنگان و به ستوه آمدگانی که در پشتِ مرزهای کشورهای اروپایی، گاه برای سال ها، اطراق می کنند، می توان دید. این خواری برای بسیاری از این آوره گان، گاه پس از ماه ها و گاه سال ها زندگی کردن در کشور مقصد معنا می شود، زیرا در می یابند که گذشته از گذرنامه و ملیّت شان، رنگِ پوست، لهجه، جهان نگری، مذهب و برخی از رفتارها، کردارها و باورهایشان نیز، برایشان درد سر ساز و دست و پاگیر می شود. 

پذیرش خواری جهان سومی بودن، زخمی روانفرسا می شود و مانند خوره بجان انسان دانای پیرامونی می افتد. زخمی که برای آنان که در کشورهای غربی زندگی می کنند، بزرگتر و روانگزاتر و جانفرساتر است.      

دنبـــاله 



Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway